فرزندان تاریخ تقدیم می کنند.......
یک شب که یک آقای محترمی و همسرمحترمشون توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودند.
در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد یکدفعه خانم برگشت و به آقا گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط میخوام که بغلم کنی."
چی؟ یعنی چه؟
و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار میکوبونه را داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطهی فیزیکی ما هستی!
و بعد در پاسخ به چشمهای آقا که از حدقه داشت در میاومد اضافه کرد:
تو چرا نمیتونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق میافته؟
خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثهای رخ نمیده.
برای همین آقا هم بدون هبچ پاسخی با افسردگی خوابید.
فردای اون شب آقا ترجیح داد که مرخصی بگیره و یک کمی وقت رو با همسر محترمشون بگذرونه.
برای همین با هم رفتند بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردند . بعدش رفتند توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدند .
همسر محترمه چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمیتونست تصمیم بگیره آقا بهشون گفت که بهتره همه رو برداره .
بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفشها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردند .
و در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشوارهای الماس.
وااای خدای من چه شود حضورتون عرض کنم همسر محترم این آقای گرامی داشت از خوشحالی ، ذوق مرگ میشد .
حتی فکر کنم سعی کرد آقا رو هم امتحان کنه چون با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته بود از آقا خواست براش یک مچبند تنیس نیز بخرد .
نمیتونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش اون آقای محترم گفت: "برشدار عزیزم."
در اوج لذت از تمام این خریدها دست آخر خانوم محترمه برگشت و به آقاشون گفت: "عزیزم فکر کنم همینها خوبه . بیا بریم حساب کنیم."
آقا در این لحظه بود که گفت : "نه عزیزم من حالش و ندارم."
همسر محترمه با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟"
عزیزم من میخوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی.
تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه."
و موقعی که آقا توی چشمای همسرشون مطالعه میکردند که همین الاناست که بیاد و ایشون را بکشه اضافه کردند:
"چرا نمیتونی من و بخاطر خودم دوست داشتهباشی نه بخاطر چیزایی که برات میخرم؟"
خوب امشب هم توی اتاقخواب هیچ اتفاقی نیافتاد فقط دله آقا خنک شده بود از اینگه به همسرشون فهمونده بود که "هرچی عوض داره گله نداره."
نامردی اگه نظر ندی
نظرات شما عزیزان:
ارسال شده توسط محسن خورشیدی در ساعت 22:21